عشق ، دروغ ، آینده
در حال حاضر تماس با مشترک مورد نظر امکان پذیر نمی باشد.
چرا ؟
چرا می خواهی عشق ها و دوستی های همه را امتحان کنی ؟
نمی دانم در آن سر پرمشغله ات چه میگذرد !
آیندهء خودم را که از تو جدا می کنم ، تجربه ای تلخ و دلتنگی برای تو ، تنها چیزیست که برایم می ماند و پس از آن به ناچار زندگی تازه.
اما آیندهء تو را که خودت از همه جدا می کنی، در تنهائی مطلق و بی سرو سامانی و سردرگمی و ملال و اندوه می بینم .
کاش به قول قدیمی ها همهء ما عاقبت به خیر شویم .
آن هنگام که به عشق می اندیشیم ، دلمان پرمیزند برای تپیدن و تپیدن و بازهم تپیدن .
می خواهیم کسی باشد که دلداده مان باشد و دلمان زود به زود برایش تنگ شود .
وقتی او را میبینیم پاهایمان بلرزد و در اشک چشمخانه مان شنا کنان به قلبمان که سرچشمهء این جریان زندگی بخش است راه بیابد.
اما وقتی او از راه میرسد به همهء باورهایمان شک می کنیم !
انتظار داریم با همهء دروغهایمان بسازد . او هم میسازد نه اینکه ساده و ابله باشد ، نه. به گمانم بیش از حد دوستمان دارد که هیچ نمی گوید.
در جواب سوالهای ساده و روشنش ، حرفهای بی سروته و ضد ونقیض تحولیش می دهیم !
اما باز هم دم نمی زند. من فکر می کنم بیش از آنچه انتظار داشتیم گرفتار ما شده و به یک دوستی از سوی ما هرچند اندک راضی میشود.
نه اینکه ما را نخواهد نه ، بلکه در دل ترس از آن دارد که با کمترین حرفی ما را آزرده خاطر کند و یا دوستی ما را از دست بدهد.
من فکر میکنم که دلش نمی آید که ما بفهمیم که دست ما برایش خیلی وقت است که رو شده.
میخواهد ما همچنان قهرمان وار در زندگیش جولان دهیم و کوه غرورمان آسیب نبیند.
این روزها به این فکر میکنم که او تا کی تحمل خواهد کرد . هنوز نمیدانم که اگر حقایق درون قلبش را روزی آشکار کند ، من چه خواهم کرد؟
شاید خود منتظر این لحظه نشسته ام تا این ارتباط کهنه شده را به گونه ای تمام کنم بدون آنکه نظر او را هم پرسیده باشم!!!!
شاید هم اگر دلم برایش بسوزد ، یک دروغ دیگر تحویلش دادم تا بازی به وقت اضافه کشیده شود.
اما آنچه که میدانم اینست که با او راستگو نخواهم بود !!!
نه هیچگاه این کار را نخواهم کرد . من باید قهرمان بمانم و به او هم اجازه نخواهم داد که از افکار مسمومم ذره ای آگاه شود.
چه قدر ساده دل است که وقتی تلفنم را خاموش میکنم و یا باطری آن را وقتی روشن است بیرون میکشم تا این پیغام معروف را که میگوید : در حال حاضر تماس با مشترک مورد نظر امکان پذیر نمی باشد ، برایش بارها و بارها تکرار شود تا خسته و درمانده شده و فکر کند که واقعا در دسترس نیستم.
بالاخره من هم نیاز دارم برای خودم فضاهای شخصی داشته باشم .
دوستی جدیدی را تجربه کنم و عشقی متفاوت از دل شخصی جدید بیرون بکشم و برای او هم قهرمان شوم .
به نظر شما این طبیعی نیست ؟
تازه این یک قسمت بازی ست .این داستانی که من برای همه تکرار میکنم بخش های جذاب دیگری هم دارد .
بعضی مواقع از دروغها و داستانهائی که به او میگویم ، خودم هم خنده ام میگیرد البته در دل.
طوری با او صحبت میکنم که فکر کند فقط اوست که برایش از عشق میگویم و زیر گوشش نغمه های عاشقانه سرمیدهم.
خب او هم باور میکند.
ولی به من چه که اینقدر ساده است . نه ؟
میخواست مثل من گرگ باشد تا اینقدر ساده لوحانه باورش را حراج نکند.
اما خودمانیم گاهی اوقات بعضی جملات را که به سختی کنار هم چیده و معلوم است که بارها با خود تمرین کرده که مرا ناراحت نکند ، به من میگوید که میفهمم آنقدرها هم ساده نیست . پس برای چه باز هم مرا دوست دارد ؟!
مهم نیست . من در این موارد ، فقط روش کارم را عوض میکنم .دروغهایم را طور دیگری برایش سرهم بندی میکنم.
هنگامی که کنارش میخوابم حرفهای زیبائی را که قبلا به دقت انتخاب کرده ام و ماحصل سالها تجربهء با ارزش من است ، در گوشش زمزمه میکنم و اگر نتیجه داد همانها را برای آن یکی و آن یکی های دیگر به کار میگیرم.
و همینطور بخشهای گوناگون این داستان جذاب که یکی پس از دیگری توسط هر کدام از ما نوشته میشود.
تا حال فکر کرده اید که آیندهء این افراد چه میشود ؟
همهء ما نگرانیم از اینکه روزی از طرف کسی که برایمان عزیزاست ،کنار گذاشته شویم .
اما من فکر میکنم که اگرچه ما کسی را اینگونه از دست بدهیم و دلمان از او بگیرد و روزهای زیادی دلتنگ او باشیم و روشنی روزها برایمان تیره و تار شود ، اما آنها چه ؟
می اندیشم آنها در روزهای پیری چه تنها میمانند و هیچ کس دیگر برایشان تره هم خرد نخواهد کرد .
چرا که خانه ای بنا میکنند با دروغ و حیله که هر آن احتمال آن میرود که بر سرشان خراب شود .
بنایراین هیچ کس حاضر نخواهد شد با آنها همخانه شود و این عاقبتی تلخ است برای لحظه های تنهائی و ناتوانی دوران پیری که برای هر کدام ازما فرا خواهد رسید .
صداقت قشنگترین و نتیجه بخش ترین سیاست زندگی ست .
شاید زمانی دوران آن فرا برسد که ما بفهمیم که با دروغ نقش قهرمانانه مان خراب میشود و شاید آن زمان دیگر خیلی دیر شده باشد.
صداقت ربطی به باورهای دینی ما ندارد . درست است که در دین مان گفته شده دروغگو دشمن خداست و همین عبارت ساده یعنی اینکه اگر به خاطر این دروغها در تله ای که خود قبلا ساخته ایم ، بیافتیم ، خدا دیگر دوست ما نیست که به ما کمک کند و آبرویمان را برای هزارمین بار بخرد.
صداقت در ذات متعالی خداست که از طریق او به ما ارث رسیده وجدا چه ثروتی با ارزش تراز این ارثیهء
الهی ست ؟
یادمان باشد که روزهائی برای همهء ما میرسد که نیاز شدیدی به داشتن همراهی به واقع دوست و مهربان داریم .
بعد از خداوند مهربان که زیر سایهء بزرگوارانه اش از نعمت زندگی کردن برخورداریم ، به کسی نیاز داریم که در روزهای تنهائی با او حرف بزنیم ، بخندیم ، گریه کنیم و خاطرات خوش و ناخوشمان را به هم تعریف کنیم تا روزهای آخر لااقل با خود غریبه نباشیم .
بیائید برای خودمان دعا کنیم که هیچگاه هیچ دل نازکی را با دروغ و فریب نشکنیم تا قهرمان واقعی همهء داستانها باشیم .