[پیش نوشت:«همه عمر دیر رسیدیم»: حداقل دو مورد از فیلمهای خوبِ مرحوم کیارستمی باید تابحال بهانه چند نشستِ حقوقی و مایه‌ی خوشه چینیِ دانشجویان حقوق می شد. اینکه چرا چنین نشده، تا حدی تقصیر امثال حقیر است و تا حدی تشکل ها و برگزارکنندگان که دنبال فیلمهایی هستند که به جای فکرانگیزی، آدرنالین خون را بالا ببرد. به هرحال از آثار کیارستمی این موارد را[به ترتیب اولویت] به حقوقی ها پیشنهاد می کنم:فیلم بلند «کلوزآپ، نمای نزدیک»؛فیلم بلند «قضیه شکل اول، قضیه شکل دوم»؛ فیلم کوتاه «به ترتیب یا بدون ترتیب»؛ فیلم بلند «گزارش»؛ فیلم کوتاه «دو راه حل برای یک مسئله»؛ فیلم بلند «مشقِ شب». البته در سه فیلمِ آخر دنبال فاکتورهای مستقیما حقوقی نباشید و فقط «نگاه» کنید.
✅یادم آمد که قبلا درباره کلوزآپ مطلبی نوشتم. به بخش «مدیریت وبلاگ»م سر زدم و دیدم ای دل غافل! دقیقا چهار سالِ پیش در چنین روزهایی و در ادامه «فیلم هایی که یک حقوقدان باید پیش از مرگ ببیند» مطلبی را پیش نویس کردم و نمی دانم چرا تابحال منتشر نکردم. طفلِ معصوم چهارسال است که در انبارِ بلاگفا خاک می خورد. با همان عنوان «قضاوت از نمای نزدیک» و با درصد ناچیزی تصرف منتشر می کنم و امیدوارم ادایِ دین کوچکی باشد به اسطوانه سینمای ایران. روحش شاد]

 

تصور کنید  از کارگردانان بزرگ سینما بخواهیم درباره «کلاهبرداری» فیلم بسازند؛ بدون شک بزرگانِ سینمای جنایی یا درام های دادگاهی از لومت و کوبریک تا تارانتینو و کوپولا و اسکورسیزی و فینچر و...داوطلبانِ اصلی خواهند بود و در فیلمی که خواهند ساخت، کلاهبردار قضیه ما را با بهترین شگردهایِ تیغ زدن آشنا می کند و چند نفر را به طرزِ فجیعی(به شکلی که کلی شتکِ خون ببینیم) می کشد و چند فقره گوش و دماغ می برد. اگر به "تیم برتون" باشد، این سوژه را به "سوئینی تاد 2" تبدیل می کند تا بنجامین بارکر، کلاهبرداران لندن را یکی یکی در طبقه دوم آرایشگاه خیابان فلیت با تیغ سلمانی دوست داشتنی اش سر به نیست کند. اگر دل و دماغ تماشای«کلاهبرداری خونین» را نداشته باشیم، می توانیم از اسپیلبرگ بخواهیم برای ما یک نیمه جنائیِ کمیک و جذاب بسازد؛«اگه می تونی منو بگیر» یا «گرگِ وال استریت». در بین سینماگرانِ ایرانی چه کسانی را نامزد می کنید؟.

درام جنائی یعنی اکشن، وحشت، تنش، تعلیق، ضرباهنگ سریع و پرهیجان و از البته یک دو لیتر خون!. با سوژه ای خلافِ عادت و نامتعارف و زننده مواجهیم: بزهکاری، جنایت!. سوژه مجرمانه با درامهای آرام، عاشقانه و شاعرانه آنجلوپولوس یا مجید مجیدی یا ضددرامهای شبه مستند ریچارد لینکلیتر نمی سازد.  با این اوصاف، وقتی بشنویم عباس کیارستمی، صاحب سینمای آنتی هالیوود، ضد قصه و به قول برخی ضدسینما، پدیده مجرمانه کلاهبرداری را جلو دوربین کم تحرکش برده، اول باید حیرت کنیم، بعد دوباره حیرت کنیم و در اولین فرصت فیلم را ببینیم. کلوزآپ، روایتی متفاوت از یک کلاهبرداری از زبان و سیاق کیارستمی است. سیاقی که قرار است به جای هیجان، تامل را به ما بیاموزد:

«من دوست ندارم قصه بگویم. دوست ندارم احساسات مخاطب را تحریک کنم. دوست ندارم او را تحقیر یا در او احساس گناه ایجاد کنم...به نظر من فیلم خوب آن است که تأثیری ماندگار دارد و شما، درست پس از ترک سینما[در ذهنتان] شروع به بازسازی آن می کنید. خیلی از فیلمها به ظاهر کسل کننده اما پرمایه اند. از آن طرف، فیلمهایی هستند که شما را روی صندلی میخکوب و کاری می کنند که برای لحظه ای همه چیز یادتان می رود اما بعدا احساس می کنید کلاه سرتان رفته. این فیلمها شما را گروگان می گیرند. ابدا چنین فیلمهایی را نمی پسندم که سازندگان، مخاطبینشان را گروگان می گیرند و تحریک می کنند. من فیلمهایی را ترجیح می دهم که مخاطبشان در سینما به چرت زدن می افتد».

چموش و پرتحرک ترین سوژه سینمائی-بزهکاری- به "سینمای چُرت" سپرده می شود و این پارادوکس، اتفاقا همین پارادوکس، جان پیام یا همان "تاثیر ماندگار"ی است که کیارستمی را ارضا می کند. صاحبِ یک سینمای "ضد هالیوودی" مستقیم به شکم هیولا می رود و سبکِ [لاک پشتی تر از موجِ نوِ] خود را با هالیوودی ترین سوژه ممکن محک می زند؛ کسی که سینمای خود را از تمام مولفه های معمول ژانر جنائی خالی کرده، درباره یک پدیده جنائی و دادگاهی فیلم می سازد و این، کلوزآپ را دیدنی تر می کند؛  همه چیز از تکاپوی خبرنگار مجله سروش (حسن فرازمند) شروع می شود که از کلانتری اُزگل دو سرباز قرض گرفته تا یک خبر داغ یا به قول خودش اوریانی(از آن دست اخباری که خوراک اوریانا فالاچی است) را شکار کند؛  به هر حال«این از آن خبرهایی است که گیر هر خبرنگاری نمی آید. سوژه، جواد سبزیان نامی است که مرتکبِ کلاهبرداری شده و خود را به جای محسن مخملباف به خانواده سینمادوست و نسبتا متمکن آهنخواه معرفی و به زندگی ایشان ورود پیدا کرده است؛ مردی که از شباهتِ عجیب به محسن مخملباف سوءاستفاده کرده، بنا دارد منزل مسکونی آهنخواه را به عنوان لوکیشن فیلم و پسر خانواده را به عنوان بازیگر به کار گیرد. هیجان و اشتیاقِ حسن فرازمند برای روایتِ شتابزده، اغراق آمیز و باسمه ایِ این اتفاق در روزنامه کیهان دقیقا ترجمه پدیده ناگواری است که امروزه به عنوان «رسانه ای شدن جرم» از آن یاد می کنیم. در نقطه مقابلِ این نگاه، دوربینِ «تیزبین» کیارستمی می ایستد که می کوشد نادیدنی ها را به ما نشان دهد. کلیدِ این ماجرا، ورودِ دوربینِ کیارستمی به دادگاه است. جلسه دادگاه از زاویه لنزِ دو دوربین روایت می شود؛ دوربینِ لنز باز که قرار است صحن دادگاه، قاضی، شکات و متهم را در نمایی کلی[لانگ شات؟] تصویر کند و نمادِ نگاهِ متعارفِ حقوقی به قضیه است؛ دوربین لنزبسته که با تمرکز بر چهره متهم، با او سخنان متفاوتی دارد و نگاهِ متفاوت و خلافِ جریان به متهم است:

«ما دو تا دوربین داریم اینجا.این دوربین هست با لنز کلوزآپ...با لنز بسته...اون یکی دوربین هست با لنز باز...اون دوربین مربوط به دادگاهه، این دوربین مربوط به ماست و توی کار دادگاه دخالت نداره.من یادمه که تو رو [زندان] قصر دیدم و گفتی من بهرحال متهم هستم و مجرم. اعتراف هم دارم. اما این ظاهر قضیه اس. مسائلی هست که به سادگی قابل طرح نیست. وبرای هر کسی هم قابل درک نیست. حالا این دوربینو ما گذاشتیم برای اینکه اگر موردی داری که به توضیح خاصی احتیاج داره و ظاهرا موردیه که برای همه قابل باور نیست. قابل قبول نیست برای این دوربین طرح بکنی. الان شما! مواردی رو که حاج آقا طرح می کنن، اگر مورد خاصی بود که نیاز به توضیح خاصی داشت و یا فکر کردی که دلایل تو قانع کننده یا محکمه پسند نیست برای این دوربین بگو»

این، مانیفستِ روشنی است که تکلیفِ سینما را با حقوق یکسره می کند. قرار نیست سینما گزارشِ ملانقطیِ مواد قانونی و نگاهِ متعارف باشد. اینها که «ظاهرِ قضیه اس». این چیزها را که هر دانشجوی حقوقی میداند. توی سینماگر، نقاش، خواننده، باید روایتگرِ مسائلی باشی «که به سادگی قابل طرح نیست و برای هر کسی هم قابل درک نیست». در نمای باز- نگاه حقوقی و قضائی محض- مورد جواد سبزیان چیز عجیبی نیست و مثلِ هر پرونده دیگر می توان رویش شماره کلاسه زد با گردش کار مختصری به این شرح؛

حسب اظهار شکات.........آهنخواه متولد...نام پدر....، متهم به نام حسین سبزیان متولد......، .با ادعای کذب و ظاهرسازی فریبنده به عنوان کارگردان سینما وارد منزلِ شکات شده علاوه بر ایراد ضرر به ملک مسکونی(تغییر ترکیب ظاهری اسباب و اثاثیه برای فیلمبرداریِ موهوم) مبلغ 1900 تومان پول به صورت دستی از احد شاکیان بنام آقای .........آهنخواه دریافت داشته است.

 

 

از این دریچه، ارکان بزه کلاهبرداری محقق است. حتی انگیزه سبزیان برای اینکه «چند لحظه خودم را در طبقه دیگر حس کنم و احترامی به من بگذارند که هیچ وقت نداشتم» یا اینکه «برای لحظاتی دردهایش را فراموش کند» نمی تواند اشک قانون را در بیاورد و "قاضی"[مستنطق شماره 1 و قهرمانِ دوربینِ لنزباز] به مرّ قانون عمل و سبزیان را محکوم می کند. اما [مستنطق شماره 2-کیارستمی و دوربین کلوزآپش] از «ظاهر قضیه» فراتر می رود و بی اعتنا به قانون و لوازمش، با سبزیان به گفتگوی دیگری می نشیند تا «مگوها» به گفتگو درآید: «فکر می کنی به عنوان یک بازیگر توانایی بیشتری داری یا یک فیلمساز؟». و حرفهایی که سبزیان فقط با سر چرخاندن و نگاهِ به این دوربین می زند؛«روز آخر که حس کردم دستگیر می شوم روی دفترم نوشتم: آخرین تراژدی». مخاطبِ این حرف، فقط کیارستمی است؛ وقتی سبزیان از علاقه اش به مخملباف و «بایسیکل ران» و «عروس خوبان» می گوید قطعا مخاطبش دوربین نمای بسته است. جالبترین اتفاق کلوزآپ، تداخل دوربین نمای باز و بسته و دخالت های آشکاری است که مستنطق شماره 2(کیارستمی) در بازپرسی و دادرسی مستنطق شماره 1 می کند و باعث می شود در یک روند تدریجی، «ظاهر قضیه» برای ما، قاضی، خانواده آهنخواه و جامعه تغییر کند و بالاخره، به رهاییِ سبزیان منجر شود و بر ترکِ موتور کارگردان محبوبش[مخملبافی که از "مخلملباف بودن خسته شده"] به عذرخواهی خانواده آهنخواه می رود.[آیا این شفافیتِ تدریجی، ادای دینِ کیارستمی به «آگراندیسمان» آنتونیونی است؟]. به این ترتیب، پروتکل های رایجِ حقوق جزا و جرمشناسی به هم می ریزد: همیشه کلاهبرداران را "مجرمین خطرناک" می دانستیم. مجرمینی که به خاطر درجه انطباق پذیری و ظرفیت مجرمانه بالا، حالت خطرناک بیشتری دارند اما اینک، دوست داشتنی یا لااقل قابل ترحمند. در کلوزآپ، دوربینِ دوم و نگاهِ هنری به تقابل با دوربینِ اول برمی خیزد و پیروزِ میدان است. پس درسِ مهمِ کیارستمی به همه کسانی که با لنزِ باز می بینند(ما حقوقدانان) این است: بگذارید یک لنزِ بسته هم به پرونده جلا بدهد و ورایِ «ظاهرِ قضیه» را به شما بنمایاند. دوباره به افتتاحیه این نوشته برگردم: این نگاه و پیامِ بزرگ را در هیچکدام از فیلمهای رایجِ ژانرِ جنایی و درام های دادگاهی نمی بینید. گذر از «ظاهرِ قضیه»، مستلزمِ تامل، صبر، سکوت، سکون و البته ریتمِ کند و چرت انگیزِ سینمای کیارستمی، فقط سینمایِ کیارستمی است.

شاید برای بسیاری از علاقمندان سینما(که به کلوزآپ نمره بالای 8داده اند) و منتقدین «سایت اند ساوند»(که کلوزآپ را 42 امین فیلم تاریخ سینما دانسته اند)، تارانتینو، اسکورسیزی و گُدار که فیلم را تجلیل کرده اند، مورتی ایتالیائی که درباره اش فیلم(روز افتتاحیه کلوزآپ) را ساخته و خانم کریستینا واتولسکوف که برای کلوزآپ مقاله ای مفصل و حقوقی نوشته و این فیلم را بیادماندنی ترین فیلم حقوقی می داند عجیب باشد که بدانند کمتر دانشجوی حقوق ایرانی است که این شاهکار را دیده باشد.

 

 

نوشته شده توسط علی صابری تولایی در ساعت  | لینک  | 

 

فعلا وبلاگ را به کانال تلگرامی دایورت کردم. تا چه پیش آید

telegram.me/legalTheory2

نوشته شده توسط علی صابری تولایی در ساعت  | لینک  | 

 

اگر حقوقی فیلم-باز هستید از اسکاری های 2015 اینها را پیشنهاد می کنم[به ترتیب اولویت]: لویاتان[مطالعات انتقادی-فرانکفورتیِ حقوقی یا چگونه سرمایه داران با قانون سرِ توده ها را می برند؟]؛ شهروند شماره چهار[برنده اسکارِ بهترین مستند که به قضیه ادوارد اسنودن و جاسوسی گسترده دولت امریکا از شهروندان خودش و سراسر دنیا می پردازد. نقض گسترده حریم خصوصی زیر چترِ قانون، تعارضِ امنیت و آزادی، به نوعی تکرارِ لویاتان، مفاهیم فوکویی "دولتِ سراسربین" و "شهری همه محبس" و...]. انیمیشن عروسک جعبه ای ها[دوباره نگاه فرانکفورتی و جرم(ن)شناسی انتقادی یا چگونه سرمایه داران مفهوم جرم را "برمی سازند" و با کمک رسانه و "ترس جرم" و "شیطان سازی" حکومت می کنند؟ با ارجاع ویژه به کتب گرانقدر استنلی کوهن و نیلس کریستیسِلما[باز هم انتقادی و جنبش حقوق سیاهان و واقعه شهر سلما در امریکای دهه ی 60 و حقّ رای سیاهان و مارتین لوترکینگِ دوست داشتنی]؛ دخترِ رفته[خطاپذیریِ نظام کیفری یا چرا حقوق کیفری که به سادگی گول می خورد به ادله اثبات تکیه و حکم صادر می کند؟]؛ و نهایتا قاضی[چگونه کارگردان یک ایده ی فوق العاده(متهم و محاکمه شدنِ یک قاضی در همان محکمه ای که یک عمر قضاوت کرده) را به فنا می دهد و به یک فیلمِ ضعیف می سپارد؟]. 

 

 

 

 

نوشته شده توسط علی صابری تولایی در ساعت  | لینک  | 

 

1. پروفسور هارت [استاد فلسفه حقوق اکسفورد] در کرسیِ هلمز هاروارد سخنرانی و ایده جدایی حقوق[قانون] از اخلاق را طرح می کند. پروفسور فولر [استاد فلسفه حقوق هاروارد] و گروهش با او به مخالفت می پردازند[1957]


2. پروفسور هارت مفاد سخنرانی اش را در مقاله پوزیتیویسم و تفکیک قانون از اخلاق در شماره بعدیِ مجله حقوق هاروارد منتشر می کند[1958]

2. پروفسور فولر در همان شماره و صفحاتی پس از مقاله هارت مقاله پوزیتیویسم و باورداشتِ[وفاداری به] قانون: پاسخی به پروفسور هارت را منتشر می کند.[1958]

3. پروفسور هارت سه سال بعد با انتشار کتاب مهمش مفهوم قانون به فولر پاسخ می دهد.[1961]

3. پروفسور فولر سه سال بعد با انتشار کتاب مهمش اخلاقِ قانون  پاسخِ هارت را می دهد.[1964]

4. پروفسور هارت در شماره بعدی  مجله هاروارد به فولر پاسخ می دهد.[1965]

5. پروفسور فولر در ویرایشِ جدیدِ کتابش پاسخی به پاسخِ جدیدِ هارت می دهد.[1969]

6. فولر در 1978 از دنیا می رود

7. هارت در 1992 از دنیا می رود

8. Hart-Fuller Debate به عنوان یکی از مهمترین سرفصل های فلسفه حقوق کماکان جریان دارد . کنفرانس مهمی در دانشگاه نیویورک [2008]  در همین زمینه برگزار و مقالاتش در کتابی به همین نام منتشر شد.

9. دانشجویان حقوق ایرانی! لطفا یک نمونه نام ببرید که در ایران، بعد از شماره 1 و 2، کار به تکفیر و تحقیر و زیرآب زنی و «من با اون بیسواد مناظره کنم؟» و «نه! با این آدم بی ادب نمیشه بحث کرد»  و «ایشون که کلا سکولاره بزرگش نکنید» و ... نکشیده باشد.

 

 

نوشته شده توسط علی صابری تولایی در ساعت  | لینک  | 

فرجی دانا تنها کسی بود که قبای وزارت علوم به تنش زار نمی زد و متاسفانه شد آنچه شد. گناه عزل ناشایست او به گردن خودش(که به جای کوتاه آمدنِ بجا، قاطعیت نابجا به خرج داد) رئیس جمهور(که به جای قاطعیتِ بجا، نابجا کوتاه آمد) و مجلس اصولگرا(که دچار توهم "همه چیز مال من است" شد). کاری به این ندارم و روی حرفم با دوستانِ اصلاح طلبی است... 

نوشته شده توسط علی صابری تولایی در ساعت  | لینک  | 

 

اول- کسی هست که در همان کلاس هایی که اولین سال دانشجوییش را شروع کرده، حالا تدریس هم بکند؟ دست بالا!. تجربه من از این هم جالب تر است. این روزها در کلاس هایی قدم می زنم که روزگاری اتاقِ خوابگاهم بوده و حین تدریس یاد رضا و مجتبی و عباس و ...می افتم. گاهی قبل یا وسط کلاس تنها می مانم و به ردیف آخر خیره می شوم 

 

نوشته شده توسط علی صابری تولایی در ساعت  | لینک  | 

 

لابد باخبرید که اجرای قانون دادرسی کیفری جدید تا 94 به تعویق افتاد. برای خیلی ها سؤال شده و گهگاه از من می پرسند: برای آزمون های 93 قانون فعلی ملاک است یا قانون جدید؟. چون در این زمینه ملا نیستم از یکی از اساتید بزرگوارِ مسلم در این زمینه، پرسیدم و فرمودند:

 حسب اعلام کانون وکلا، در آزمون وکالت که آذرماه برگزار میشه، از قانون جدید سوال میاد. در مورد دو آزمون دیگه هنوز از طرف مراجع ذیربط چیزی اعلام نشده ولی من -با احتمال قوی- طرح سوال از قانون جدید رو محتمل می دونم. والامر الیکم

خود دانید. به جای شما بودم این توصیه و احتمال قوی را جدی می گرفتم مگر اینکه مراجع ذیربط خلافش را اعلام کنند

 

 

نوشته شده توسط علی صابری تولایی در ساعت  | لینک  | 

 

اول-مستند "انسانی، بسیار انسانی"(Human All Too Human) کاری قدیمی از بی بی سی(1999) را ببینید که به نظر من هنوز تازگی دارد. دست کم به این خاطر که خیلی ها ندیدند. نام این مجموعه سه اپیزودی (هریک پنجاه دقیقه) از یکی از آثار نیچه اقتباس شده است.سه گانه ی جذابی که بخش مهمی از حیات و فکر سه فیلسوف مهم اروپایی(نیچه، هایدگر و سارتر) را گزارش می کند. حاوی تصاویر عالی از زادگاه، اقامتگاه، کمی هیکل و شمایل آقایان در حال قدم زدن یا خندیدن و الخ. نریشنِ متداول و گفتگوهای جالب با بهترین کسانی که اینها را می شناسند: از گادامر و رورتی که درباره هایدگر می گویند تا  خاطرات سیمون دوبوار از دوران دانشجویی اش با سارتر. 

 

 

نوشته شده توسط علی صابری تولایی در ساعت  | لینک  | 

بازار وبلاگستان حقوقی به شدت کساد و کسالت بار است. بیشتر وبلاگ ها تعطیلند و یکی دو تای ظاهرا فعال هم محل دل نوشته های نامرتبط. خیلی ها سرشان به شبکه های اجتماعی گرم است و میلِ فضای مجازی-خواهی-شان را با فیسبوک و گوگل پلاس ارضاء می کنند. از اینها بدتر کسانی که فکر می کنند واتس اپ و وایبر جای وبلاگ نویسی(خوانی) را می گیرد. 

نوشته شده توسط علی صابری تولایی در ساعت  | لینک  |